کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

کیان نبض زندگی

من از گفتن نام تو هرگز سیراب نخواهم شد

1393/10/20 20:41
نویسنده : مامان سوسن
129 بازدید
اشتراک گذاری

کیان عزیزم اینجا میخوام برات یه خاطره بگم هر چند همیشه با زبون خودت یه چیزایی برات میگم الان برات مینویسم نه بخاطر تلخی خاطره اش بخاطر بزرگی کسی که میخوام ازش برات بنویسم.

یک ماه پس از اولین تولدت یه اتفاق تلخ افتاد یه اتفاقی که روح و جان هممون رو تسخیر کرد برا همین تو یک سال بعد تولدت نمی دونم بر من چی می گذشت شاید اون روزها محبت به تو رو هم فراموش کردم.وقتی ما دایی عیسی را توی یه تصادف از دست دادیم برات از غصه ها و سختی ها نمی گم فقط میخوام از بزرگی اون مرد بگم کسی که یه انسان واقعی بود شاید وقتی این خاطره رو بخونی که من هم نباشم کسی چه میدونه اما دوست دارم شبیه اون بشی بزرگ،بخشنده ،مهربون یه فرشته .دایی عیسی تو را خیلی دوست داشت با یادآوری اون خاطرات بند دلم پاره میشه اما برات میگم تا بدونی همچین فرشته ای روزی روی زمین بین ما بود.دایی عیسی با اینکه خودش هرگز بچه ای نداشت اما عاشق بچه ها بود هر وقت میدیدت موبایلش را برات روشن میکرد تا تو بری بغلش بیشتر وقتا تو رو بغل میکرد میبرد خونشون ،حتی یه بار که مهمون غریبه داشت اومد تو را بغل کرد و برد انگار روم نمیشد میگفتم اذیت میکن اما اون قشنگ ارومت میکردو میبردت.عزیزم دایی عیسی یه مرد واقعی بود مردی که با تمام اسم و رسم ثروت و شهرتی که داشت متین و متواضع بود و برای من یه دوست هیچ روزی از روزهایم بدون اون نبود تا روزی که برای همیشه پرواز کرد هر وقت گریه میکنم تو میای میگی مامان برا دایی عیسی هستی چون برات همیشه عکسش رو نشون میدم و میگم دایی عیسی تو آسمون پیش خدا هر لحظه که نگاه پر محبتش پاکی همچون بارانش بزرگی و مردانگیش یادم میاد هم غصه میخورم هم به خود میبالم که همچین کسی داشتم که نه تنها من بلکه دنیا ازاو می گوید  همیشه یادش با ماست در خاطرمان،عزیزم نمیخوام با یاد آوری بزرگترین درد زنگیم تو را هم اذیت کنم فقط از من به خاطر داشته باش بخشند باش مرد باش متواضع و متین باش همیشه آدمهای بیبضاعت را یاد کن همیشه بخند مث دایی عیسی که هرگز هرگز اخمش را ندیدم.
 

پسندها (1)

نظرات (0)