کیان و دنیای کودکی
عزیزم دنیای تو همونقدر زیباست که خودت هستی دنیایی پر از شادی شیطنت پر از حرفهای قشنگ پر از شادی آدما هر جه قدر بزرگتر میشن همونقدر از این دنیای پر از شادی و زیبایی دورتر میشن این قانون طبیعت تو الان یه پسر با هوش پر از شیطنتی دوست داری از دیوار صاف بالا بری
من عاشق این شادی و هیجانم و از صمیم قلب آرزو میکنم با بزرگتر شدنت این شادی هم بزرگ و بزرگتر بشه عزیزم هر روز عصر که میشه یه کتاب از تو کمدت در میاری و به من میگی میخوام برم مدرسه مدرسه نزدیک خونمون حتی بهم میگی تو دنبالم نیا زشت نمی دونم این حرفا را از کجا یاد می گیریروزی سه بار میری حموم و هر دفه میگی بیا تو حموم از من عکس بگیر برا خودت تو وان لم میدی و من باید به زور از حموم بیرونت کنم عاشق تاب بازی هستی ولی چون نه خونمون نه حیاتمون جای مناسب برای بستن تاب برات نبود مادر بزرگت تو حیات خودشون زیر درخت یه تاب قشنگ برات بست و هر روز تو رو اونجا کلی بازی میده هیچ وقت یادت نره که اونا عشق عجیبی بهت دارنو وقتیایی که پسر عموت رضا اینجاست با هم دعواتون میشه هر چند همدیگرو خیلی دوست دارین و اگه یه روز نبینیش اسمون رو به زمین میاری که داداشم کجاست