کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

کیان نبض زندگی

دنیای زیبای من با تو

نفس مامان عمر مامان هر روز که تو بزرگتر میشی عشق من هم به تو بزرگ و بزرگتر میشی نمی دونی چه حس قشنگی مادر بودن ،تو خود خود معجزه خدا هستی هر روز که مجبورم ساعتها تو را تنها بذارم و سر کار برم غصه این رو میخورم که چرا لحظات بیشتری کنار تو نیستم چرا نمی تونم از صبح تا شب نظاره گر جست و خیز کودکانه ات خند های قشنگت شیرین کاری ها و شیرین زبونی هات بشم اما عزیز دلم بالاخره من شاغل بودن راانتخاب کردم و همشه شرمنده اینم که نمی تونم تمام طول روز را کنار تو عزیز دلم بگذرونم تو که حالا اینقد شیرین و ناز شدی که آدم دلش نمیاد تنهات بذار.کیان قشنگم دلیل اینکه یه مدت سراغ وبلاگت نیومدم اول خود شیطونتی چون به محض اینکه بیام سراغ لب تاب میگی برام ماشین ک...
5 اسفند 1393

بدون عنوان

پسر خوشکل مامان ،دوست دارم هر روز تمام خاطرات قشنگت را اینجا بنویسم برات  اما فرصت نمی کنم تو این روزا خیلی شیطون شدی از دیوار میری بالا،مخصوصا که روزا که من پیشت نیستم باباجون حسابی لوست کرده،تو خیلی زود همه چیز و یاد میگیری خیلی وقت همه رنگا رو یاد گرفتی به بنفش میگی  منفش به قرمز میگی قلمز برات کارتای صد آفرین گرفتم و تو زود چند تا کلمه یاد گرفتی اولین بار که برات کیف و دفتر و مداد رنگی گرفتم رفته بودیم خونه بابای زن دایی نسیبه برا اولین مهمونی عروسیش فرداش من برات کیف باب اسفنجی قرمز گرفتم چه زوقی می کردی حالا هر روز اون کیفو میندازی کولت و میگی میخوام برم مدلسه این علاقه دفترو قلم داری که همش با خودم میگم نکن تا برسی م...
26 دی 1393

حرفهای مادرانه

             زندگی مثل یه جاده است یه جاده که معمار و مهندسی نداشته که بسازدش تو خودت اون جاده را میسازی با فکر و انتخاب و روش خودت .این جاده از قبل نقشه ای نداشته تا تو بذاری جلو خودت و پیش بری ،نه........این تویی که برا جادت نقشه می کشی،این جاده ممکن یه جاش آسفالت باش یه جاش هم خاکی پس مواظب باش گول نخوری. پسرم اگه تو راه بارون گرفت یه کم توقف کنی اشکال نداره و لی اگه دیدی  بارون هی بیشتر و بیشتر شد و تو هم عجله داری پس یه کاری کن! خورشید وجودت را با غرور به ابرا بتابون تا از غرور و بزرگی تو شرمنده بشن و برن کنار. اگه به یه تونل پر پیچ و خم رسیدی میدونی باید چکار ک...
22 دی 1393