کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

کیان نبض زندگی

کیان و اردوهای دانش آموزی

سلام عزیزم مامان.مدتی به وبلاگت سر نزدم تنبل نبودم ا تو نمیذاری به محض اینکه سراغ لب تاب میام تو میای و میگی برام ماشین شارجی بیار.ماشین شارجی خودتم نتونست تو رو از لب تاب دور کن. عزیزم تو این روزا همراه مامانی میای دبیرستان محل کار مامان.اونجا بهت کلی خوش میگذره بعضی وقتا هم دنبال بچه ها میکردی و میگفتی برین کلاس بچه هام میگفتن مامانش کم بود پسرشم اضافه شد کلا دیگه برا خودت یه پا معاون شدی وقتی میبرمت پشت میز من میشینی و میگی برام نقاشی بیار بعد من بعد مدیرمون اما برات بگم مدیر مامان امسال بر عکس سال قبل یه خانوم خیلی مهربون و خوب و خیلی هم تو رو دوست داره با اینکه وقتی میای کل دفتر کارمون را بهم میریزی و مخصو صا صندلی هارو به سلیقه خودت می...
26 ارديبهشت 1394

بهاری دیگر با کیانم

سلام عزیز مامانی به  قول خودت لوزگار مامانی خیلی وقت به وبلاگت سر نزدم شاید بخاطر اینکه ما نوروز امسال را به تلخی آغاز کردیم نمیخوام با یادآوری این روزا و این عیدی که گذشت کام تو رو هم تلخ کنم عزیزم این عید نه جایی رفتیم نه حتی عکسی داریم که برات بذارم این عید رو و هم فراموش کنم نفس مامان.این روزا هم میگذره و به امید خدا روزای خوب میاد عمر مامان.باباجون اینا این عید رو رفتن مسافرت اما ما نتونستیم باهاشون بریم اونا رفتن و با کلی سوغاتی قشنگ بر گشتن که برا تو آوردن.امیدوارم همه روزات بهاری باش قشتگم ...
7 ارديبهشت 1394

ی جشن کوچولو

من و آقا کیان تصمیم گرفتیم 5 اسفند که روز مهندس در واقع روز بابایی بود براش ی جشن کوچولوی سه نفره بگیریم که البته بابایی خبر نداشت و ما خواستیم غافلگیرش کنیم. عزیزم تو سنت خیلی کم بود و نمیفهمیدی روز مهندس یعنی چی برا همین من به زبون  ساده و راحت بهت گفتم تولد بابایی.اون روز بابا که از سر کار اومد فرستادیمش خونه باباجون گفتیم ما خونه نیستیم تا کارامون را تموم کنیم.؟اخه مامانی تا ظهر سر کار بود .تو هم حسابی ذوق می کردی و پسر خوبی بودی و منو اصلا اذیت نمی کردی.با هم یه میز ساده درست کردیم شربت و ژله درست کردیم و کیک که زحمتش رو یکی از دوستام  کشید و برام گرفت.تو خیلی دوست داشتی شمع فوت کنی برا همین برات چند تا شمع گذاشتیم تا خوشحالیت...
15 اسفند 1393