بدون عنوان
کیان کوچولو اومد به خونه
کیان کوچولو 91/4/14 ساعت سه بعد ظهر اومد خونمون تا چراغ خونمون بش گل گل خونمون بشه اون روز باباجون یه گوسفند برات آماده کرد و جلوی پات قربونی کرد شبش همه فامیل خونمون مهمون بودن و حسابی به همه خوش گذشت وزن کیان مامان موقع تولد 3 کیلو 280 گرم بود فسقلی و ریزه میزه با یه عالمه موی مشکی بلند که بیشتر شبیه دختر بودی عزیز ما مان خوش اومدی ...
نویسنده :
مامان سوسن
19:04
کیان قبل تولد
عزیزم بیشتر خاطراتمون قبل تولد را برات نوشتم اینجا هم یه سریش را برات می نویسم .مامانی تا یک هفته قبل تولد تو داشت امتحانای پایان ترمش را میداد خیلی سخت بود با اون وضم میرفتم دانشگاه و سختر اینکه اون روزا بابایی پیش ما نبود و محل کارش خیلی دورتر از ما بود و نتونست بیاد تا یک شب قبل تولد تو.اما شبی که فرداش تو متولد می شدی بابایی هم اومد و فرداش یعنی روز سه شنبه 91/4/13 ساعت ده و نیم صبح تو به دنیا اومدی و با خودت یه دنیا شادی و خوشبختی برامون هدیه آوردی از استرس های قبلش نمیگم که قابل وصف نیست تو یه شب کامل شیر نخوردی همش خواب بودی فردای اون روز به التماس یه کم شیر خشک پرستارت بهم داد که بهت بدم و من وقتی میدیدمت که اینطوری معصوم بودی ...
نویسنده :
مامان سوسن
18:44
سلامی چو بوی خوش آشنایی
خیلی وقت من و کیان کوچولو دوست داشتیم به جمع دوستای نی نی وبلاگی بیایم تا ما هم خاطرات قشنگ با هم بودنمون را ثبت کنیم اما فرصت نشد تا امشب که زن دایی نسیبه آقا کیان رو سرگرم کرد که سراغ لب تاب نیاد تا من این وبلاگ را بسازم.دوست دارم لحظه به لحظه خاطرات قشنگمون را ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی با هم مرور کنیم تا هیچ لحظه ای از لحظاتمون فراموش نشه ...
نویسنده :
مامان سوسن
0:23