من از گفتن نام تو هرگز سیراب نخواهم شد
کیان عزیزم اینجا میخوام برات یه خاطره بگم هر چند همیشه با زبون خودت یه چیزایی برات میگم الان برات مینویسم نه بخاطر تلخی خاطره اش بخاطر بزرگی کسی که میخوام ازش برات بنویسم. یک ماه پس از اولین تولدت یه اتفاق تلخ افتاد یه اتفاقی که روح و جان هممون رو تسخیر کرد برا همین تو یک سال بعد تولدت نمی دونم بر من چی می گذشت شاید اون روزها محبت به تو رو هم فراموش کردم.وقتی ما دایی عیسی را توی یه تصادف از دست دادیم برات از غصه ها و سختی ها نمی گم فقط میخوام از بزرگی اون مرد بگم کسی که یه انسان واقعی بود شاید وقتی این خاطره رو بخونی که من هم نباشم کسی چه میدونه اما دوست دارم شبیه اون بشی بزرگ،بخشنده ،مهربون یه فرشته .دایی عیسی تو را خیلی دوست داشت با یاد...
نویسنده :
مامان سوسن
20:41